موفقیت در کارهاییست که انجام نمی دهید

مزرعه کارآفرینیهمه ما احساس می کنیم موفقیت یک اتفاق است، در حالیکه موفقیت یک مسیر است که فقط وابسته به کارهایی که انجام می دهیم نیست،بلکه دقیقاً به همان میزان که به کارهایی که انجام نمی دهیم نیز وابسته است.

افراد معتاد به کار بیش از آنکه مشکلی را حل کنند، مشکل می‌آفرینند.

برخی فرهنگ‌ها اعتیاد به کار را مورد تشویق قرار می‌دهند.درباره افرادی که شب‌ها سخت کار می‌کنند، شنیده‌ایم، آن‌ها تا دیروقت بیدار می‌مانند و در دفتر کارشان می‌خوابند.

در این نوع فرهنگ‌ها اینکه خودتان را برای یک پروژه بکشید، نشان افتخار تلقی می‌شود.ولی من به شما می‌گویم، کار زیاد یعنی هیچ و بدتر ازآن به شما می‌گویم، اعتیاد به کار نه‌تنها غیرضروری است، بلکه احمقانه است.کار بیش‌ازاندازه به معنای گرفتن نتایج بیشتر نیست.فقط به این معناست که شما بیشتر کار می‌کنید.

 افراد معتاد به کار بیش از آنکه مشکلی را حل کنند، مشکل می‌آفرینند.دلیل آن چیست؟ که این را به شما می‌گویم، اول‌ازهمه این‌گونه زیاد کار کردن، در بلندمدت استمرار ندارد.وقتی فرسودگی اتفاق بی افتد که این‌گونه هم می‌شود، ضربه سخت‌تری را وارد خواهد کرد.

افراد معتاد به کار نکات مهم مسائل را از دست می‌دهند.این افراد سعی می‌کنند کارها را با اختصاص ساعات زیاد حل کنند و تلاش می‌کنند تنبلی فکری را با نیروی بیشتر جبران کنند. این موضوع به راه‌حل‌های ناهنجار منجر می‌شود.

آن‌ها حتی بحران ایجاد می‌کنند.آن‌ها به دنبال روش‌های کارآمد نمی‌گردند چون درواقع علاقه‌مند به‌اضافه کاری هستند.آن‌ها از اینکه احساس قهرمان داشته باشند لذت می‌برند.آن‌ها مشکلاتی را ایجاد می‌کنند(اغلب ناخواسته) تا بتوانند بیشتر کار کنند.

افراد معتاد به کار به کسانی که تا دیروقت سرکار نمی‌مانند، صرفاً به این دلیل که در مدت‌زمانی منطقی کار می‌کنند، احساس ناکافی بودن القا می‌کنند.این موضوع احساس گناه و تضعیف روحیه را در میان افراد رواج می‌دهد. به‌علاوه این شرایط ذهنیتی را ایجاد می‌کند که افراد بدون آنکه الزام و تعهدی داشته باشند تا دیروقت می‌مانند، درحالی‌که بهره‌وری ندارند.

اگر همه‌چیز کار باشد بعید است بتوانید قضاوت درستی داشته باشید، در این صورت ارزش‌ها و تصمیم‌گیری شما به بیراهه می‌رود. دیگر نمی‌توانید تصمیم بگیرید چه‌کاری به تلاش بیشتر نیاز دارد و چه‌کاری نه.فقط به‌شدت خسته می‌شوید.هیچ‌کس در خستگی نمی‌تواند تصمیم‌های دقیقی اتخاذ کند.

و در پایان افراد معتاد به کار درواقع کاری بیش از افراد معمولی انجام نمی‌دهند. آن‌ها ممکن است ادعا کنند افراد کمال‌گرایی هستند، اما این فقط به آن معناست که به‌جای روی آوردن به کار بعدی، زمان زیادی را برای پرداختن به جزییات بی‌اهمیت اتلاف می‌کنند.

معتادان به کار قهرمان نیستند.آن‌ها از روز خود به‌خوبی استفاده نمی‌کنند، فقط وقت را می‌کشند. قهرمان واقعی کسی است که به‌موقع به خانه می‌رود چراکه روش سریع‌تری برای انجام به‌موقع کارهای خود یافته است.

حال چرا ما این‌گونه تفکر می‌کنیم و راه علاج آن چیست؟

متأسفانه مردم از من می‌خواهند که در همه ابعاد سازمانی، زندگی شخصی‌شان به آن‌ها نسخه بدهم، درحالی‌که من علاقه دارم قبل از رسیدن کار به‌جایی که نیاز داشته باشند نسخه بگیرند، راهی را یاد بگیرند که از این موضوع پیشگیری کنند،برای این کار بعدازآنکه فهمیدید اعتیاد به کار مهلک است و دلایل آن را نیز متوجه شدید، می‌خواهم روش ترک آن را نیز به شما بدهم.

خیلی جالب است این فرهنگ در تمام ابعاد زندگی ما ریشه دوانده و در بسیاری اوقات بااینکه می‌بینیم، انجام یک کار چه ضررهایی به ما می‌زند، بازهم اصرار در انجام آن داریم، مثلاً اگر به ما بگویند به‌جای این کار در روز ۲ ساعت کتاب بخوان، انگار می‌خواهند ما را در بدترین زندان‌های دنیا زندانی کنند، موضوع بسیار ترسناکی ست که ما می‌دانیم با انجام بعضی از کارها درنهایت ، خودمان وارد زندان می‌شویم.

برگردیم به موضوع اصلی‌مان، اولین چیزی که باید بدانید این است، موفقیت ارتباط کم‌تری باکاری دارد که بایدانجام دهیم، چیزهایی که باید خودمان را از انجام دادنشان دورنگه داریم، به موفقیت ارتباط بیشتری دارند.

این حرف معقول است؟ مطمئناً، ولی چه جوری؟اگر بزرگ‌ترین تهدیدکننده‌ی کار مفیدتان؛ غرق شدن در کارهای بی‌ارزش باشد، چه طور مطمئن  می‌شوید کار بی‌ارزش را با فعالیت ارزشمند اشتباه نگرفته‌اید؟ در ادامه،شیوه این کار را به شما می‌گویم و شمارا با یکی از قوانین دوست‌داشتنی و مهم زندگی در عصر حاضر آشنا می‌کند، من عاشق این قانونم، شما هم عاشقش می‌شوید!!!!!

این قانونی ست که خودم عاشقش هستم و می‌خواهم این قانون را با یک مثال به شما توضیح دهم ولی در وهله‌ی اول باید بدانید ارزش وقتتان چه قدر است؟ در مورد یکسری اصطلاحات پرزرق‌وبرق حرف نمی‌زنم.از موضوع سرد و خشک پول می‌گویم. ارزش زمانتان چه قدر است تا بتوانید به اهدافی که برای خودتان تنظیم کرده‌اید، برسید؟

به این فکر کرده‌اید، مثلاً دوست دارید در یک سال کاری درآمدی معادل ۶۰میلیون تومان را به دست آورید، این کار را با هر درآمدی می‌توانید انجام دهید، این فقط یک عدد است، و برای اینکه بدانید ارزش هر ساعت از کار شما چه قدر است باید این را بر ساعت کار مفیدتان تقسیم کنید، آیا می‌دانید در طول یک سال کاری چند ساعت می‌توانید مفید کارکنید و یا ساعتی که برای شروع بخواهید از آن استفاده کنید؟

به خودتان زحمت ندهید من این را به شما می‌گویم، ۲هزار ساعت، و اگر بخواهید بدانید در طول هرروز چند ساعت باید کارکنید، بازهم من این را برایتان محاسبه می‌کنم، ۵ساعت و ۴۵ دقیقه، به نظر ایدئال می‌آید، شما حتی می‌توانید با دانستن این نکته مدیریت زمانتان را در دست بگیرید، و در طول روز که ۲۴ ساعت در اختیاردارید، صرف‌نظر از کارهای دیگر این ساعت را برای کسب درآمدتان استفاده کنید:

اینکه چه‌کار بکنید، که این درآمد را داشته باشید، می‌توانید به دوره‌های مهندسی خلاقیت و آغاز گری من بیاید تا در طول دو دوره مقدماتی و پیش رفته که مجموعاً ۴۸ ساعت است، به‌راحتی به این درآمد برسید، ولی اگر هم دوست ندارید و یا می‌دانید چگونه که خوب لطفاً از دانشتان من را نیز مطلع نمایید، و با من در ارتباط باشید.برای دست یابی به بخش هایی از دوره مقدماتی مهندسی خلاقیت اینجا را کلیک نمایید

مسلماً من و شما می‌توانیم، همکاری خوبی را شروع کنیم.پس با تقسیم مبلغ موردنظرمان در این مثال ۶۰میلیون تومان بر ۲هزار ساعت، نتیجه می‌گیریم، ارزش هر ساعت کاری ما معادل ۳۰هزار تومان می‌شود.این یعنی شما برای هر ساعت از زندگی‌تان، ارزش‌گذاری کرده‌اید، و بعدازآن باید ببینید، کارهایی که در حال انجام آن هستید، دقیقاً می‌تواند این ارزش را برای شما ایجاد کند یا خیر.

اگر ارزش آن پایین‌تر از این مبلغ بود، باید نفستان را در سینه حبس کنید، و با اعتمادبه‌نفس کامل به‌طرف مقابلتان و یا خودتان در انجام آن جواب نه بدهید.

وقتی در طول روز بی‌دلیل ۲۰ دقیقه را در شبکه‌های اجتماعی‌ بگذرانید و برای کارتان هدف نداشته باشید، دقیقاً مانند این است که یک اسکناس ۱۰ هزارتومانی را سوزانده‌اید.از این کار دست بکشید همین‌الان!!!!!

تنها چیزی که در زندگی دارید، زمان است.وظیفه‌تان به حداکثر رساندنش است، به‌ویژه وقتی ارزش آن را متوجه شدید و کرنومترتان را روشن کردید. این قانون را به نام قانون بقا نام‌گذاری کرده‌ام، و از زمانی که این قانون را آموختم، متوجه شدم، برای به دست آوردن ارزش زمانم چه‌کارهایی را باید انجام دهم، و چه‌کارهایی را نه، از گذاشتن جلسه‌های بی‌مورد که هیچ ارتباطی به من ندارد، و یا اصلاً من هیچ‌دانشی نسبت به آن ندارم، و یا الکی برای کلاس گذاشتن باشد بیزارم.

خودشیفتگی کافی ست:

یک موضوع خنده‌دار و البته ناراحت‌کننده آن است که هنگامی‌که با بعضی از مدیر عاملان محترم صحبت می‌کنیم، و به آن‌ها می‌گوییم این کار را باید انجام دهید، صاف زل می‌زنند در چشمان شما و به شما می‌گویند من وقت این کار را ندارم، چون آن‌ها امثال مرا استخدام می‌کنند، که مانند پیشگوها، و پزشکان بتوانیم برای هر دردی نسخه بدهیم.

و جالب است که  هنگامی‌که خودشان وقتی عضو خاصی از آن‌ها درد می‌گیرد سریعاً به دنبال متخصص آن عضو می‌گردند، و به دنبال کسی نیستند که برای هر کاری بتواند نسخه مناسب بدهد، دقیقاً برعکس روش کسب‌وکارشان، بعد بدون هیچ معطلی می‌نشینند پشت میزشان و ساعت‌ها در حال پاسخ دادن به ایمیل‌هایشان، یا کارهایی می‌شوند که اصلاً ربطی به آن‌ها ندارد.

واگذاری کارها به بقیه فروتنی می‌خواهد، باید این مسئله را باور داشته باشید که تنها کسی نیستید که می‌توانید کاری را خوب، فوری و درست انجام دهید، فقط خودشیفته نباش و به کارت ادامه بده، نباید برای کارتان فقط به دنبال استخدام‌های بی‌مورد که برای پُز دادن از آن استفاده می‌کنید، باشید، که نشان دهید من برای همه‌ی کارهای خودم نیز یک مدیر و هزاران سیاه لشکر استخدام کرده‌ام.

قانون استخدام طلایی را یاد بگیرید، و اگر هم بلد نیستید این کار را به افراد خبره ای بسپارید، که این قانون را بلد هستند که برای چیزی استخدام می‌کنند که شما در انجام آن ضعیف هستید و فرصت یادگیری ندارید چون یادگیری شما در آن زمینه یعنی از دست رفت پول و سرمایه، که شما با مقدار بسیار کمتر می‌توانید کسانی را به استخدام خود درآورید که بهتر که نه عالی‌تر از شما این کار را انجام می‌دهند.

باید بدانید کار حیاتی شما چیست؟ تنها چیزهایی که برای کسب‌وکارتان، وزندگی شخصی‌تان بیشترین فایده را دارد چیست؟بیشترین کاری که می‌توانید برای هوا کردن موشک بکنید، چیست؟ این کار را بکنید تا زندگی‌تان عوض شود.

در اینجا روش سه مرحله‌ای وارن بافت را برای اولویت‌بندی می‌گوییم:

۱- تمام اولویت هایتان را بنویسید

۲- آن‌قدر محدودشان کنید تا به سه اولویت برتر برسید.

تا اینجا خیلی خوب است، به نظر ساده می‌رسد و مشکلی نیست.قبلاً این کار را کرده‌اید.مرحله بعدی ست که اغلب مردم جرئت انجامش و به دست آوردن تمرکز را ندارند. و همین یک مرحله است مه فرق بین آدم‌های موفق معمولی و آدم‌های فوق موفق را معلوم می‌کند.

۳- بقیه کارهای موجود در لیست را بگذارید کنار.

اگر بیش از سه اولویت داشته باشید، هیچ‌چیز ندارید، شما چند اولویت‌دارید؟ جرئت دارید از روش بافت استفاده کنید؟

و در آخر به شما می‌گویم، روباهی که دو خرگوش را برای شکار دنبال می‌کند، دست‌آخر گُرسنه می‌ماند، شاد و موفق و پیروز باشید.

منبع: drmehryazdan.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *